ما آدم های بد بختی هستیم. اصلا ما همیشه آدمای بدبختی بودیم و خودمان خبر نداشتیم. خوشی زیر دلمان زده بود! هنوز هم همین طور است. قرار هم نیست به خودمان بیاییم که چقدر بیچاره ایم.

 

آهااااای بنی بشر!

آهای ملتِ سرخوش و سرمست!

ما ساااااااااااااااالهاست که پدرمان را گم کرده ایم! ما یتیم نیستیم اما بی غیرتیم... ما گم شده ایم، سالهای سال است... و اگر غیرت داشتیم این قدر سرگشتیمان به درازا نمی کشید.

 

خود مستی هم انتظار نداشت این حجم از سرخوشی و بی رگی را...

مست را که بزنی به خودش می آید... ولی ما...

 

این ها را مینویسم که ثبت شود و به یادگار بماند،

که یاد فرداها بماند؛

که روزی و روزگاری ملتی فلک زده و بحران زده، در جهانی ماتم زده و آفت زده، در روزهایی بلا زده، در واپسین ساعات سال 98 در بزم فلک زدگیشان، به سلامتی همه بد بختی هایشان، زدند و رقصیدند و آتش بازی و ترقه بازی کردند و.... به خودشان یاد آور شدند که ما مستِ  بیعاری و بی غیرتی خودیم و والسلام.


این را در شبی نوشتم که سالگرد فرار چند ساله ماست به جمکران

زیر لب می‌خواندیم:
مستی نه از پیاله نه از خُم شروع شد

از جاده سه شنبه شب قم شروع شد

و امسال....آه

اللهم انا نشکو الیک فقد نبینا، صلواتک علیه و اله، و غیبه ولینا، و کثره عدونا، و قله عددنا و شده الفتن بنا، و تظاهر الزمان علینا، فصل علی محمد و اله و اعنا علی ذلک بفتح منک تعجله و بضر تکشفه و نصر تعزه و سلطان حق تظهره، و رحمه منک تجللناها و عافیه منک تلبسناها، برحمتک یا ارحم الراحمین.