والقـــلم

قسم به قلم و آنچه می‌نویسد...

اسباب کشی به خونه ی جدید

اسباب کشی به خونه ی جدید

بعد از سه یا چهار سال دوری و سفر به تجربیات جدید. دلتنگ بلاگ شدم و تصمیم گرفتم دوباره برگردم و از تجربه هایی که این مدت کسب کردم بنویسم.

این سالهای اخیر به موندن پای یه انتخاب بزرگ و سرونشت ساز سپری شد. انتخابی که برای من حکم سفر به یه دنیای جدید و جذاب رو داشت. فکر کن ترم ۵ کارشناسی علوم اجتماعی یهو دلو بزنی به دریا و سکان کشتی رو ۱۸۰ درجه بچرخونی و به سمت یه جزیره جدید حرکت کنی! من این کارو کردم. ترم ۵ با مدرک معادل کاردانی تصمیم گرفتم مقصد رو تغییر بدم به سمت دنیای جذاب دیزاین و گرافیک حرکت کنم. و چنین شد که چهار سال اخیر عمرم، تمام و کمال صرف یادگیری تصویرسازی و طراحی و دیزاین شد.

حالا این مسافر با حرفای جدید برگشته تا از تجربیات سفرش، دست اندازا و بالا و پایینای سفرش، و منظره های زیبا و جذابی که تو این سفر دیده بنویسه. اما نه اینجا. تو خونه جدید: sketchbook.blog.ir . اسکچ بوک صمیمی ترین رفیق یه طراحه. یه تیکه از وجودشه که ازش جدا نمیشه. جاییه که طراح بدون ترس، با خیال راحت تیکه فکر و خیال دغدغه های ذهنیش رو توش میریزه. اسم خونه جدید من اسکچ بوکه. به خونم سر بزنید. :)

 

sketchbook

۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
والقلم...
ما هیچ وقت خوشبخت نبودیم...

ما هیچ وقت خوشبخت نبودیم...

ما آدم های بد بختی هستیم. اصلا ما همیشه آدمای بدبختی بودیم و خودمان خبر نداشتیم. خوشی زیر دلمان زده بود! هنوز هم همین طور است. قرار هم نیست به خودمان بیاییم که چقدر بیچاره ایم.

 

آهااااای بنی بشر!

آهای ملتِ سرخوش و سرمست!

ما ساااااااااااااااالهاست که پدرمان را گم کرده ایم! ما یتیم نیستیم اما بی غیرتیم... ما گم شده ایم، سالهای سال است... و اگر غیرت داشتیم این قدر سرگشتیمان به درازا نمی کشید.

 

خود مستی هم انتظار نداشت این حجم از سرخوشی و بی رگی را...

مست را که بزنی به خودش می آید... ولی ما...

 

این ها را مینویسم که ثبت شود و به یادگار بماند،

که یاد فرداها بماند؛

که روزی و روزگاری ملتی فلک زده و بحران زده، در جهانی ماتم زده و آفت زده، در روزهایی بلا زده، در واپسین ساعات سال 98 در بزم فلک زدگیشان، به سلامتی همه بد بختی هایشان، زدند و رقصیدند و آتش بازی و ترقه بازی کردند و.... به خودشان یاد آور شدند که ما مستِ  بیعاری و بی غیرتی خودیم و والسلام.


این را در شبی نوشتم که سالگرد فرار چند ساله ماست به جمکران

زیر لب می‌خواندیم:
مستی نه از پیاله نه از خُم شروع شد

از جاده سه شنبه شب قم شروع شد

و امسال....آه

اللهم انا نشکو الیک فقد نبینا، صلواتک علیه و اله، و غیبه ولینا، و کثره عدونا، و قله عددنا و شده الفتن بنا، و تظاهر الزمان علینا، فصل علی محمد و اله و اعنا علی ذلک بفتح منک تعجله و بضر تکشفه و نصر تعزه و سلطان حق تظهره، و رحمه منک تجللناها و عافیه منک تلبسناها، برحمتک یا ارحم الراحمین.

۱ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰
والقلم...
غدیر خم تا گودال قتلگاه

غدیر خم تا گودال قتلگاه

غدیر خم تا کربلا
غدیر به پایان رسید، حجة الوداع تمام شد و نبی خدا و مسلمانان به سمت مدینه روانه شدند...
بیعت‌های سست غدیر یزیدیان را به قدرت رسانده؛ خاندان عترت بیعت نخواهند کرد.
پس سفر دیگری لازم است، نوه‌ی رسول خدا از مدینه برخاسته، مکه را ترک کرده و به سوی کوفه روان است. انگار پرچم‌هایی از دور پیداست، صدا از سوی کربلا می‌آید...

گرافیست: امیر محمد نوروزی

منبع: فانوس
۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
والقلم...
چَکُّش نباشیم!

چَکُّش نباشیم!

چکش نباشیم

بعضیا یه ویژگی دارن که وقتی از اعماق وجودشون به چیزی باور پیدا می‌کنند، این حس بهشون دست میده که باید همه به باورهای من ایمان بیارن! این ویژگی منحصر به قشر خاصی از مردم نیست؛ چه روشنفکرا چه مذهبیا این جنبه تو شخصیتشون دیده شده. چه اونجایی که یک آدم روشنفکر بقیه رو اُمّل خطاب میکنه و چه اونجایی که یه مذهبی نمی‌تونه دنیای یه نفر غیر خودشو تصور کنه!

این ویژگی کسالت بار، تا زمانی که درونی باشه و توی ارتباطات سهمی نداشته باشه، چندان مهم نیست. اما مشکل از جایی شروع میشه که این خصلت موجب میشه که یک سری تغییراتی در رفتار آدما بوجود میاره.


مثلا وقتی یه آدم مذهبی این خصلت تو وجودش جوونه میزنه چه اتفاقی میوفته؟!

‌‎

یه نفر به اسم «برادر غلام» رو در نظر بگیرید. برادر غلام یه آدم علیه السلامه که اتفاقا این علیه السلام بودن خیلی تو وجنات و ظاهرش نمایانه. برادر غلام یک سری صفر و یک هایی توی ذهنش داره که بر حسب اون آدما رو میسنجه و باهاشون برخورد میکنه. در واقع برای برادر غلام آدما کلا دو دسته‌ان: یا با ذهنیاتش منطبقن یا ذهنیت دیگه ای دارن. برادر غلام با دسته اول ان شاءالله تعالی مشکلی نداره! اما دسته دوم براش کسایی هستند که غلام ترجیح میده کلا نباشند که نخواد بهشون فکر کنه و بخواد باهاشون روبرو بشه! نمیخوام کارایی که برادر غلام در برخورد با این دسته انجام میده رو شرح بدم، چون همه «غلام» های نوعی خودشون میدونن از چی حرف میزنم! 

اما حرفی که با برادر غلام ها دارم

اخوی، برادر، داداش، مومن، حاجی! عقاید خوبِ تو وقتی قشنگ هستن که بتونی با وجود اون‌ها گرهی از زندگی مردم باز کنی، بتونی کنار مردم دیگه زندگی کنی، بتونی مردم رو بفهمی... اصلا اگه معتقدی چیزایی که باور داری درسته، هنر اینه که با اخلاقت اون خوبیارو ترویج کنی. عقیده ای که مثل پتک رو سر دیگران فرود بیاد دردی رو درمون نمیکنه و نتیجه ای نداره جز اینکه باعث بشه یه عده بهت بگن منزوی!

پس لطفا چَکُّش نباشیم!

روی کلام صرفا با مذهبیا نیست. روشنفکرها هم دقیقا همین برخورد رو دارند. :)

۳ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰
والقلم...
روز فرشتگان مبارک

روز فرشتگان مبارک

مادران بهشتیقطعه شهدای گمنام

راست است که می‌گویند از دامن زن، مرد به معراج می‌رود... سری که بهگلزار بزنی، دریای مادران و همسرانی را پیش رویت میبینی که از دامان پاکشان عطر معراج به مشام می‌رسد...


عید میلاد #مادر هستی بر همه مادران و همسران آسمانی مبارک❤🌷
۳ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
والقلم...
مرداب کتاب‌ها

مرداب کتاب‌ها

مرداب کتاب
کتاب‌ها تا آن حد که رسم دوستی و انسانیت بیاموزند معتبرند، نه تا آن حد که دریایی مرده از کلمات مرده تو را در خود غرق کنند و فرو ببرند...

تو در کوچه‌ها انسان خواهی شد، نه در لابلای کتاب‌ها... تو در کوه‌ها، در جاده‌ها و در کنار ستم دیدگان واقعی رسم زندگی را یاد خواهی گرفت نه با غوطه خوردن در آثاری که در اتاق‌های بسته نوشته شده و نویسندگانش هرگز نسیم را ندانسته اند و قایقی در تن طوفان را...

برگرفته از کتاب زیبای «یک عاشقانه آرام»؛ نوشته نادر ابراهیمی
۳ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰
والقلم...
نگهبان دلت باش!

نگهبان دلت باش!

دل حرم خداست
تا حالا دیدید آدمایی رو که به یه کسی یا یه چیزی به شدت وابسته میشن و تو رگی بهش عشق می‌ورزن، ولی بعد یه مدت یهو ورق بر می‌گرده؟ به خودشون میان و یهو می‌بینن ای دریغ! همه زندگیشون رو روی آب بنا کردن... دیدید این آدما رو؟! شاید اصلا خودتون هم جزو این دسته از آدما باشید...


تو زندگی چیز‌هایی وجود دارند که وارد زندگیت می‌شن تا آرامشو ازت بگیرند، تا حال بدو با گوشت و استخونت حس کنی میان که از بود و نبودشون نا آروم شی... خلاصه هستن که نباشی...


اما مقصر این نا آرومی اول از همه خودمونیم! چرا؟! چون چوب حراج به دلمون زدیم و گذاشتیم هر چیز بی ارزشی واردش بشه... چون نگهبان دلمون نیستیم... چون یادمون میره که: «القَلبُ حرَمُ اللهِ، فَلا تُسکِن حَرَمَ اللهِ غَیرَ اللهِ؛ دل، حرم خداست. پس در حرم خدا غیر خدا را ساکن مکن.»1 


سوال: یعنی کلا عاشق نشم؟!

جواب: چرا! عاشق چیزی یا کسی باش که عاشق خداست، کسی که بوی خدا میده... نه فقط در ظاهر، در عمل...

کسی که نشونه‌هایی از خدا تو وجودش باشه؛ هرگز نا آرومت نمی‌کنه...


اما حواست به دلت باشه... ساده بگم: نگهبان دلت باش!



1- امام صادق علیه السلام، جامع الأخبار، ص185
۲ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰
والقلم...
چه فرقی می‌کند!؟

چه فرقی می‌کند!؟

وضع ما در گردش دنیا چه فرقی می کند
زندگی یا مرگ، بعد از ما چه فرقی می کند

ماهیان روی خاک و ماهیان روی آب
وقت مردن، ساحل و دریا چه فرقی می کند

سهم ما از خاک وقتی مستطیلی بیش نیست
جای ما اینجاست یا آنجا چه فرقی می کند؟

یاد شیرین تو بر من زندگی را تلخ کرد
تلخ و شیرین جهان اما چه فرقی می کند

هیچ کس هم صحبت تنهایی یک مرد نیست
خانه من با خیابان ها چه فرقی می کند

مثل سنگی زیر آب از خویش می پرسم مدام
ماه پایین است یا بالا چه فرقی می کند؟

فرصت امروز هم با وعده فردا گذشت
بی وفا! امروز با فردا چه فرقی می کند

فاضل نظری

۳ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
والقلم...
هرزه کیست؟! هرزگی چیست؟!

هرزه کیست؟! هرزگی چیست؟!

هرزه کسی است که برای چراندن دل بی قلاده اش حاضر است بر روی هر دل دیگری پا بگذارد، هرزه کسی است که جز به تمنیات دل پر هوسش به چیز دیگری بها نمی‌دهد.

هرزگی آن است که دیگران جز وسیله‌ای برای آسایش زندگی ما، اعتبار دیگری برایمان نداشته باشند.

موجود هرزه، که حیف است نام انسان یا حیوان بر آن گذاشت، خرش که از پل گذشت میرود پی شخص دیگری برای لذت بردن از استفاده از او... این موجودات هرگز از هرزگی سیرنمی‌شوند.

مراقب موجودات هرزه باشید! هرزه ها به هیچ وجه تعهدی به کسی ندارند!

هرزه است دیگر...

شاید شما؛ بازهم... شاید در پی نیازی دوباره... وقتی دیگر...

#هرزه_نباشیم

این متن هیچ اشاره صرفی به هرزگی جنسی ندارد. هرزه بودن همیشه شامل مسائل جنسی و امثالش نیست. :)

۶ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰
والقلم...
دانشجو یا...؟

دانشجو یا...؟

شاید آخرین پست قبل از دوران امتحانات!

آهای کسایی که دانشجو هستید! سلام! یه سوال؛ آیا واقعا فکر کردید چی‌شد دانشجو شدید؟! چی‌شد عنوان دانشجو اومد کنار اسمتون اصن؟! خودتون هدفی داشتید از ورودتون به دانشگاه؟!

آقا پسری به اسم غلام رو در نظر بگیرید! غلام بعد از گذران دوران متوسطه اول و بعد از پاس کردن یسری کتاب و درس وقتش می‌شه که رشته درسیشو برای ادامه راه انتخاب کنه. اولا این آقا غلام اگه پدر و مادر تحصیل کرده ای نداشته باشه، یا سطح اطلاع پدر و مادرش جوری نباشه که بتونن به پسر گلشون کمک کنن و کسی هم نباشه پسرشونو روشن کنه، به خودی خود هیچ علم و اطلاع و دانشی از مسیر پیش روش نداره! این قسمت خیلی‌ها نگاه میکنن ببینن مردم چی میگن! نه اینکه چی براشون واقعا بهتره! برای همین هم غلامِ قصه‌ی ما بعد از اینکه وارد دبیرستان یا متوسطه دوم شد تازه میفهمه رشته x که انتخاب کرده چه رشته ای بوده! اینجای قضیه اون‌هایی که بی اطلاع وارد رشته شدن اگه پسر و دختر خوب و باهوشی باشن، به خودشون میان و احساس خطر میکنند! یا به این نتیجه می‌رسن باید تغییر رشته بدن یا نه... کاری نداریم! اما گروه دیگه که کم هم نیستند هم‌چنان بی خبر از همه جا ادامه میدن، درسارو پاس میکنند هرطور شده تا اینکه زمان رستاخیز کنکور فرا میرسه!

و اما کنکور

«کنکور و ما ادراک ما کنکور!» پدیده ای که برای داوطلبایی که از پشت پردش خبر ندارند شبیه یه مسیر دوراهی می‌مونه؛ مسیری که یک طرفش میره به بهشت خیالی دانشگاه!! و طرف دیگه اون به سمت پشت کنکور (گذشته از سرزنش در بعضی خانواده ها شاید بدون دغدغه دیگه ای برای دختر خانوما ولی ترس از نزدیک شدن به خدمت سربازی برای آقا پسرا) ختم میشه!

همین جا یه عده رنگ میبازن! اکثر افراد سعیشون بر اینه غائله همین جا ختم شه و هرطور شده، هر رشته ای شده، هردانشگاهی شده قبول شن. که نکنه زبونم لال زبونم لال مورد عتاب و سرزنش قرار بگیرن یا احیانا دیگه کنکور تموم شه بی دانشگاه بمونن!

خلاصه! خیل زیادی هرطور شده خودشون رو تو دانشگاه جا می‌کنن با خیال این که همه چیز به خیر و خوشی تموم شد و رفت! دریغ از این‌که تازه اول ماجراست... 

حالا آقا غلام ما وارد دانشگاه شده و رشته «بوق شناسی» «دانشگاه فشاپویه» داره تحصیل می‌کنه! اینجاست که چند تا حالت براش احتمالا پیش میاد:

حالت اول (حالت بسیار تخیلی و آرمانی): غلام درساشو با عشق و علاقه میخونه و فارغ التحصیل میشه و میره پی خدمت به کشور و مملکتش!

حالت دوم: یه کم که می‌گذره تازه غلام به خودش میاد که ای دریغ! کجا اومدم! چی دارم میخونم! من اصلا علاقه ای به بوق و این دستگاها ندارم! گذشته از این! مگه یه بوق شناس چه افق روشنی پیش روش داره! و... که خود اینجا چندین حالت براش ممکنه پیش بیاد که پایانشو باز میذارم خودتون تصمیم بگیرید!

حالت سوم: غلام که هم‌چنان خوابه میخونه و میخونه و فارغ التحصیل میشه! اما بالاخره وقتی از خواب ناز بیدار می‌شه که میبینه مدرکش فقط به درد این میخوره که باهاش خودشو باد بزنه!

اما نیمه پر لیوان

منفی نگری و منفی بافی بسیار بسیار کار بدیه! لذا نیمه پر لیوان رو هم میبینیم. این وسط هم در بین عده زیادی از دختر و پسرای دانشجو، آدمایی بودن و هستن که از اول با چشم باز وارد مسیر درس و دانشگاه شدن. دانشجو شدن که «دانش جو» باشن! امثال بزرگانی مثل احمدی روشن ها و رضایی نژاد ها و... . مردونه و با هدف وارد مسیر شدند و با چشم باز حرکت کردند و با فضل خدا هم به کشورشون کمک کردند و هم به آخرت خودشون.

شاید درد دلی با هم مسیرهای خودم

اینارو گفتم... اما من و شما کدوم سمت داستانیم!؟ دوستانی که با علم و علاقه و چشم باز به دانشگاه اومدین! دست مریزاد! امیدوارم و از خدا میخوام تا تهش با قدرت ادامه بدید، برای امثال منی که اسم دانشجو رومونه اما از دانشجو بودن چیزی بجز پاس کردن برای رسیدن به مدرک رو بلد نیستیم هم دعا کنید!

دوستان، عزیزان، پسرا، دخترا!

درسته! خیلی کم کاری‌ها شده برای اینکه بهتر مسیر رو انتخاب کنیم، قطعا خیلی مشکلات در نظام آموزشی بوده و هست...اما واقع بین باشیم! اول و وسط و آخرش خودمون باید باغچه خودمونو بیل بزنیم، کسی نمیتونه مارو تو انتخابمون وادار کنه! اما ما همیشه سعی کردیم تصمیم گیری های اشتباهمونو بندازیم گردن این و اون! تا اینجای کار اگه استقلالی تو تصمیم گیری نداشتیم از اینجا به بعد که داریم بیاید و تکلیف خودمون رو روشن کنیم! بیاید و تصمیم بگیریم اون‌جایی قرار بگیریم که باید باشیم. اگر قرار هست صندلی ای از ظرفیت دانشگاه رو پر کنیم، اگه قراره اسم دانشجو رو به یدک بکشیم، به این اسم و عنوان خیانت نکنیم!

خلاصه بگم؛ مثل غلام نباشیم! :)

۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
والقلم...