شاید آخرین پست قبل از دوران امتحانات!
آهای کسایی که دانشجو هستید! سلام! یه سوال؛ آیا واقعا فکر کردید چیشد دانشجو شدید؟! چیشد عنوان دانشجو اومد کنار اسمتون اصن؟! خودتون هدفی داشتید از ورودتون به دانشگاه؟!
آقا پسری به اسم غلام رو در نظر بگیرید! غلام بعد از گذران دوران متوسطه اول و بعد از پاس کردن یسری کتاب و درس وقتش میشه که رشته درسیشو برای ادامه راه انتخاب کنه. اولا این آقا غلام اگه پدر و مادر تحصیل کرده ای نداشته باشه، یا سطح اطلاع پدر و مادرش جوری نباشه که بتونن به پسر گلشون کمک کنن و کسی هم نباشه پسرشونو روشن کنه، به خودی خود هیچ علم و اطلاع و دانشی از مسیر پیش روش نداره! این قسمت خیلیها نگاه میکنن ببینن مردم چی میگن! نه اینکه چی براشون واقعا بهتره! برای همین هم غلامِ قصهی ما بعد از اینکه وارد دبیرستان یا متوسطه دوم شد تازه میفهمه رشته x که انتخاب کرده چه رشته ای بوده! اینجای قضیه اونهایی که بی اطلاع وارد رشته شدن اگه پسر و دختر خوب و باهوشی باشن، به خودشون میان و احساس خطر میکنند! یا به این نتیجه میرسن باید تغییر رشته بدن یا نه... کاری نداریم! اما گروه دیگه که کم هم نیستند همچنان بی خبر از همه جا ادامه میدن، درسارو پاس میکنند هرطور شده تا اینکه زمان رستاخیز کنکور فرا میرسه!
و اما کنکور
«کنکور و ما ادراک ما کنکور!» پدیده ای که برای داوطلبایی که از پشت پردش خبر ندارند شبیه یه مسیر دوراهی میمونه؛ مسیری که یک طرفش میره به بهشت خیالی دانشگاه!! و طرف دیگه اون به سمت پشت کنکور (گذشته از سرزنش در بعضی خانواده ها شاید بدون دغدغه دیگه ای برای دختر خانوما ولی ترس از نزدیک شدن به خدمت سربازی برای آقا پسرا) ختم میشه!
همین جا یه عده رنگ میبازن! اکثر افراد سعیشون بر اینه غائله همین جا ختم شه و هرطور شده، هر رشته ای شده، هردانشگاهی شده قبول شن. که نکنه زبونم لال زبونم لال مورد عتاب و سرزنش قرار بگیرن یا احیانا دیگه کنکور تموم شه بی دانشگاه بمونن!
خلاصه! خیل زیادی هرطور شده خودشون رو تو دانشگاه جا میکنن با خیال این که همه چیز به خیر و خوشی تموم شد و رفت! دریغ از اینکه تازه اول ماجراست...
حالا آقا غلام ما وارد دانشگاه شده و رشته «بوق شناسی» «دانشگاه فشاپویه» داره تحصیل میکنه! اینجاست که چند تا حالت براش احتمالا پیش میاد:
حالت اول (حالت بسیار تخیلی و آرمانی): غلام درساشو با عشق و علاقه میخونه و فارغ التحصیل میشه و میره پی خدمت به کشور و مملکتش!
حالت دوم: یه کم که میگذره تازه غلام به خودش میاد که ای دریغ! کجا اومدم! چی دارم میخونم! من اصلا علاقه ای به بوق و این دستگاها ندارم! گذشته از این! مگه یه بوق شناس چه افق روشنی پیش روش داره! و... که خود اینجا چندین حالت براش ممکنه پیش بیاد که پایانشو باز میذارم خودتون تصمیم بگیرید!
حالت سوم: غلام که همچنان خوابه میخونه و میخونه و فارغ التحصیل میشه! اما بالاخره وقتی از خواب ناز بیدار میشه که میبینه مدرکش فقط به درد این میخوره که باهاش خودشو باد بزنه!
اما نیمه پر لیوان
منفی نگری و منفی بافی بسیار بسیار کار بدیه! لذا نیمه پر لیوان رو هم میبینیم. این وسط هم در بین عده زیادی از دختر و پسرای دانشجو، آدمایی بودن و هستن که از اول با چشم باز وارد مسیر درس و دانشگاه شدن. دانشجو شدن که «دانش جو» باشن! امثال بزرگانی مثل احمدی روشن ها و رضایی نژاد ها و... . مردونه و با هدف وارد مسیر شدند و با چشم باز حرکت کردند و با فضل خدا هم به کشورشون کمک کردند و هم به آخرت خودشون.
شاید درد دلی با هم مسیرهای خودم
اینارو گفتم... اما من و شما کدوم سمت داستانیم!؟ دوستانی که با علم و علاقه و چشم باز به دانشگاه اومدین! دست مریزاد! امیدوارم و از خدا میخوام تا تهش با قدرت ادامه بدید، برای امثال منی که اسم دانشجو رومونه اما از دانشجو بودن چیزی بجز پاس کردن برای رسیدن به مدرک رو بلد نیستیم هم دعا کنید!
دوستان، عزیزان، پسرا، دخترا!
درسته! خیلی کم کاریها شده برای اینکه بهتر مسیر رو انتخاب کنیم، قطعا خیلی مشکلات در نظام آموزشی بوده و هست...اما واقع بین باشیم! اول و وسط و آخرش خودمون باید باغچه خودمونو بیل بزنیم، کسی نمیتونه مارو تو انتخابمون وادار کنه! اما ما همیشه سعی کردیم تصمیم گیری های اشتباهمونو بندازیم گردن این و اون! تا اینجای کار اگه استقلالی تو تصمیم گیری نداشتیم از اینجا به بعد که داریم بیاید و تکلیف خودمون رو روشن کنیم! بیاید و تصمیم بگیریم اونجایی قرار بگیریم که باید باشیم. اگر قرار هست صندلی ای از ظرفیت دانشگاه رو پر کنیم، اگه قراره اسم دانشجو رو به یدک بکشیم، به این اسم و عنوان خیانت نکنیم!
خلاصه بگم؛ مثل غلام نباشیم! :)